جدول جو
جدول جو

معنی درو بتن - جستجوی لغت در جدول جو

درو بتن
دروغ گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو بستن
تصویر فرو بستن
بستن، کنایه از پیچیده و دشوار شدن، برای مثال به حاجتی که روی تازه روی وخندان رو / فرونبندد کار گشاده پیشانی (سعدی - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو بستن
تصویر رو بستن
بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در بستن
تصویر در بستن
بستن، بستن در
بند کردن، مقید ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو بستن
تصویر گرو بستن
شرط بستن بر سر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ)
رو گرفتن. حجاب بر چهره گرفتن. رجوع به روبسته شود، زفت شدن و غلظت پیدا کردن روی مایعی چون شیر و آش و ماست پس از سرد شدن و غیره. (یادداشت مؤلف) ، صاحب آنندراج ذیل رو بستن دماغ گوید: مرادف گرفتن است:
دماغم بسته رو بر نکهت گل
به عطر بیخودی بگشاد آغوش.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ یِ کَرَ تَ)
دروغ گفتن. دروغ بافتن. تهمت زدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). به کسی نسبت دروغ دادن و بهتان بر کسی بستن. (ناظم الاطباء). اعتباط. افتراء. (زمخشری). تهمت:
دست من و زلف یار حاشا
بر خویش دروغ بسته بودم.
کمال خجندی (از آنندراج).
به مرگ غیر باشد عالمی خوشحال و من غمگین
که می ترسم دروغی بسته باشد از برای او.
باقر کاشی (از آنندراج).
- دروغ بربستن، دروغ بستن. تهمت. نسبت دروغ دادن. اسقاط. اشراب. الحاد. تسقط. تهمه. شرب. عبط. عضه. (از منتهی ا لارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
شرط. نذر. مراهنه. با کسی گرو بستن. رهان. (زوزنی). خطر، و آنچه در میان کنند چون در چیزی گرو بندند. تخاطر. (منتهی الارب) :
با که گرو بست زمین کز میان
باز گشاید کمر آسمان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ شُ دَ)
پیش کردن در. بستن در. (ناظم الاطباء). ارتاج. ازلاج. اغلاق. (از منتهی الارب) (دهار). ایصاد. (دهار) (المصادر زوزنی). غلق:
دارالشّفای تو بنبسته ست در هنوز
تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم.
سعدی.
در خرمی بر سرایی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند.
سعدی.
دری بروی من ای یار مهربان بگشای
که هیچ کس نگشاید اگر تو دربندی.
سعدی.
در روی تو گفتم سخنی چند بگویم
رو باز گشادی و در نطق ببستی.
سعدی.
- در بروی بستن، کنایه از انزوا و خانه نشینی:
نام نکوئی چو برون شد ز کوی
در نتواند که ببندد بروی.
سعدی.
- در بروی کسی بستن، مانع داخل شدن وی به جایی گشتن:
شنیدم که مغروری از کبر مست
در خانه بر روی سائل ببست.
سعدی.
گر دری از خلق ببندم بروی
بر تو نبندم که بخاطر دری.
سعدی.
ولیکن صبر و تنهایی محالست
که نتوان در بروی دوست بستن.
سعدی.
ما در خلوت بروی غیر ببستیم
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم.
سعدی.
- در بستن از روی کسی، به روی کسی در بستن. مانع ورود وی شدن:
از رای تو سر نمی توان تافت
وز روی تو در نمی توان بست.
سعدی.
رجوع به بستن شود
لغت نامه دهخدا
آنکه دور را بیند مقابل نزدیک بین، چشمی که دور را بیند مقابل نزدیک بین، عاقبت اندیش، دستگاهی که برای رویت اجسام دور (رصد کردن ستارگان یا رویت مناظر زمین) بکار رود. یا دور بین عکاسی دستگاهی که برای ایجاد تصویر واضح از شی یا شخص بکار رود. کلیه دستگاههای عکس برداری مشتملند بر: عدسی که تصویر را تشکیل میدهد، اطاق تاریک که عدسی در آن نصب شده، شاسی یا قرقره های فیلم که صفحه حساس روی آن قرار گیرد، دریچه نور که برای تنظیم و تغییر زمان عکس برداری بکار میرود، پایه که دستگاه روی آن بطور ثابت نصب میشود. یا دوربین نجومی دوربین آسمانی دستگاهی است که برای مشاهده اجرام فلکی و ستارگان آسمان بکار میرود. یا عینک دوربین عینکی که بوسیله آن نقاط نسبتا دور واضح دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو بستن
تصویر فرو بستن
بستن مسدود کردن، مضبوط کردن، یا فرو بستن چشم بستن چشم، طمع بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو بستن
تصویر گرو بستن
شرط بستن بر سر چیزی رهن نهادن گرو نهادن: (امام) گفت (یعقوب بن اسحاق کندی را) : بر پاره کاغذ چیزی نویسم اگر تو بیرون آری که چه نبشتم ترا مسلم دارم پس گرو بستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در بستن
تصویر در بستن
مقید ساختن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بین
تصویر دو بین
آنکه یک چیز را دو تا بیند احول، دو رو منافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو بستن
تصویر گرو بستن
((~. بَ تَ))
شرط بستن
فرهنگ فارسی معین
اصطحکاک پیدا کردن، پیاپی کسی را به باد توهین و انتقاد گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر شدن، از وقت گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دروغ گو
فرهنگ گویش مازندرانی
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون بریز
فرهنگ گویش مازندرانی
برو گم شو، گم شو، خسته شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ته دره، نام بخشی در کوه های جنوبی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تندی کردن، خشم گرفتن از روی خشم و عصبانیت سخن ناسزا گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
الهام شدن، در رویا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پا از گلیم درازتر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هذیان
فرهنگ گویش مازندرانی
نمایان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برای امر خیری به جنب و جوش آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سخنان نادرست و دغل کارانه و شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
دم در، قسمت پایین در
فرهنگ گویش مازندرانی
دوربین، دور اندیش
دیکشنری اردو به فارسی